بچگی ها که بر لب جوی می‌ایستادم

شوق پرش به آن‌سو

تنم را پر میکرد.

از پا هایم شروع میشد.

بالا می‌آمد.

و بالاتر.

تا میرسید به سینه ام

(شوقی درونی میشد.)

آنگاه فتح صدر میکرد

و گلویم را

(دیگر م بی‌فایده مینمود.)

و سپس بینی‌ام را

(عطر سبزستان های آن‌سوی جوی.)

و سپس گوش هایم را.

(بستن حرف دیگران.)

اما!

ادامه مطلب

پشت در نمان! بیا داخل...

از این سو تا آن سوی جو...

من.. ویرانه های یک تمدن...

میشد ,سپس ,میکرد ,هایم ,جوی ,بینی‌ام ,و سپس ,عطر سبزستان ,را عطر ,بینی‌ام را ,سبزستان های

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موزیک منز بیوگرافی دانش آموز رشته تصویر سازی و جلوه ویژه رایانه ای وبلاگ کرمانشاه نمایندگی مجاز فروش ، قیمت و نصب تصفیه آب خانگی در کوار gta android doonya بهترین روش کسب درآمد اینترنتی خرید خرمای کبکاب test2